جلسه، يك جلسه فرهنگى است. مسؤولين و كاركنان بخشهاى مختلف فرهنگى كشور، از مطبوعات و صدا و سيما و آموزش و پرورش و مؤسّسات هنرى و فرهنگى و تبليغى جمهورى اسلامى، در اينجا حضور داريد. من اين فرصت را براى يك بحث كوتاه در زمينه مسائل فرهنگى كشور، و اولى از همه اين مسائل، همين مسأله حادِّ جارىِ نظام ما در سه، چهار سال اخير - از بعد از جنگ تا امروز - يعنى ايجاد جبهه فرهنگىِ دشمن و تهاجم نوبهنو و سازمان يافته از سوى دشمن، مغتنم مىشمارم.
اوّلاً اين نكته را عرض كنيم كه «تهاجمفرهنگى»، با«تبادلفرهنگى» متفاوت است. تبادل فرهنگى لازم است. هيچ ملتى بىنياز نيست از اينكه در همه زمينهها، از جمله در زمينه مسائل فرهنگى - آن مجموعه مسائلى كه به آنها نام فرهنگ داده مىشود - از ملتهاى ديگر بياموزد. هميشه تاريخ نيز همين بوده است. ملتها در رفت و آمدهايشان، آداب زندگى را، خُلقيّات را، علم را، لباس پوشيدن را، آداب معاشرت را، زبان را، معارف را و دين را از يكديگر فراگرفتهاند. اين، مهمترين تبادلهاى ملتها با هم بوده است؛ حتّى مهمتر از تبادل اقتصادى و كالا. بسيار اتّفاق افتاده است كه اين تبادل فرهنگى، به تغيير مذهب يك كشور انجاميده است! مثلاً در شرق آسيا، بيشترين عاملى كه اسلام را به اين كشورها - از جمله به كشور اندونزى، به كشور مالزى و حتى به قسمتهاى مهمى ازشبه قارّه - بُرد، دعوت مبلّغين نبود؛ بلكه رفت و آمد آحاد ملت ايران بود. تجّار و سيّاحان ايرانى راه افتادند، رفتند، آمدند و در سايه اين رفت و آمدهاست كه شما مىبينيد ملت بزرگى كه امروز شايد بزرگترين ملت اسلامى در آسياست - يعنى اندونزى - مسلمان شده است. اين اسلام را اوّل بار، نه مبلّغين دينى براى آنها بردند و نه شمشير و جنگ! اسلام را همين رفت وآمدها برد. خود ملت ما هم، در طول زمان، خيلى چيزها از ملتهاى ديگر آموخته است، و اين، يك روند ضرورى براى تروتازه ماندن معارف و حيات فرهنگى در سرتاسر عالم است. اين، تبادل فرهنگى است و خوب است.
تهاجم فرهنگى اين است كه يك مجموعه - سياسى يا اقتصادى - براى مقاصد سياسى خود و براى اسيركردن يك ملت، به بنيانهاى فرهنگى آن ملّت هجوم مىبرد. چنين مجموعهاى هم چيزهاى تازهاى را وارد آن كشور و آن ملت مىكند؛ امابه زور؛ امّا به قصد جايگزين كردن آنهابا فرهنگ و باورهاى ملى. اين، اسمش تهاجم است. در تبادل فرهنگى، هدف، باروركردن فرهنگ ملى و كامل كردن آن است. اما در تهاجم فرهنگى، هدف، ريشهكن كردن فرهنگ ملى و ازبين بردن آن است. در تبادل فرهنگى، آن ملتى كه از ملتهاى ديگر چيزى مىگيرد، مىگردد چيزهاى مطبوع و دلنشين و خوب و مورد علاقه را مىگيرد. فرض بفرماييد، دانش را از آنها تعليم مىگيرد. فرض كنيد، ملت ايران به اروپا مىرود و مىبيند آنها مردمى اهل سختكوشى و خطر كردنند. اگر اين را از آنها ياد بگيرد، خيلى خوب است. به اقصاى شرق آسيا مىرود و مىبيند كه آنها مردمى هستند داراى وجدان كار، علاقهمند به كار، مشتاق كار. اگر اين را از آنها ياد بگيرد، خيلى خوب است. به فلان كشور مىرود و مىبيند مردم آن كشور، وقت شناس، داراى نظم و انضباط، داراى محبّت، داراى حسِّ ادب و حسِّ احترامند. اگر ياد بگيرد، اينها چيزهاى خوبىست.
در تبادل فرهنگى، قضيه چنين است. ملت فراگيرنده، مىگردد نقاط درست و چيزهايى را كه فرهنگ او را كامل مىكند، از ديگران تعليم مىگيرد. درست مثل انسانى كه ضعيف است و دنبال غذاى مناسبى مىگردد. دوا و غذاى مناسب را مصرف مىكند، تا سالم شود و نقصش از بين برود. در تهاجم فرهنگى، چيزهايى كه به ملت مورد تهاجم مىدهند، چيزهاى خوب نيست، بلكه چيزهاى بد است. فرض بفرماييد اروپاييها، وقتى تهاجم فرهنگى را در كشور ما شروع كردند، نيامدند روحيه وقت شناسىشان را، روحيه شجاعت و خطر كردن در مسائل را، يا تجسّس و كنجكاوى علمى را، در ملت ما منتشر كنند و با تبليغات و تحقيقات، سعى كنند ملت ايران، ملتى داراى وجدان كارى يا وجدان علمى شود. اين كارها را كه نمىكنند! مسئله لاابالىگرى جنسى را وارد كشور ما مىكردند. ملت ما، در طول هزاران سال، ملتى بود داراى مبالات جنسى؛ يعنى رعايتهاى مربوط به زن و مرد و اين در تمام دوران اسلامى بوده است. نه اينكه كسى خطا و تخلّف نمىكرده؛ خطا هميشه هست. در همه دورانها و در همه زمينهها، افراد بشر خطا مىكنند. خطا هست؛ اما خطا غير از اين است كه چيزى بشود عرف جامعه!
ملت ما، ملتى بود كه از هرزگى و عيّاشيهاى فراگير و مجالس عيش و طرب و اين چيزها، برى بود. اين كارها مخصوص اشراف و پادشاهان و شاهزادهها و ملكزاده خانمها و امثال اينها بود، كه عيّاشى كنند و شب تا صبح بيدار بمانند. اروپاييها، ميخانههايشان در طول مدّت شب وروز و دوران سال و همه تاريخ هميشه روبهراه بود. اين، تاريخ اروپاست. هركس مىخواهد، برود بخواند و ببيند. اين را خواستند وارد كشور ما بكنند و تا آنجا كه توانستند، كردند.
در تهاجم فرهنگى، دشمن مىگردد آن نقطهاى از فرهنگ خود را به اين ملت مىدهد و وارد اين ملت مىكند كه خودش مىخواهد. معلوم است كه دشمن چه مىخواهد! اگر در تبادل فرهنگى، ملتى كه از فرهنگ بيگانه چيزى مىگيرد، تشبيه به آدمى شود كه در كوچه و بازار، غذا و دواى مناسب مىخرد كه مصرف كند؛ در تهاجم فرهنگى، ملتى را كه تحت تهاجم قرار گرفته است، بايد به بيمارى كه افتاده و خودش كارى نمىتواند بكند، تشبيه كنيم. آن وقت دشمن، آمپولى به او تزريق مىكند و معلوم است آمپولى كه دشمن تزريق كند، چيست! اين، فرق دارد با آن دارو و درمانى كه خود شما برويد و آن را با ميل انتخاب و وارد بدنتان كنيد. اين، تهاجم فرهنگى است.
پس، تبادل فرهنگى به انتخاب ماست؛ اما تهاجم فرهنگى به انتخاب دشمن است. تبادل فرهنگى انجام مىدهيم تا كامل شويم؛ يعنى فرهنگ خودى را كامل كنيم. اما تهاجم فرهنگى انجام مىگيرد تا فرهنگ خودى را ريشهكن كند. تبادل فرهنگى از چيزهاى خوب است؛ تهاجم فرهنگى از چيزهاى بد است. تبادل فرهنگى در هنگام قوّت و روزگار توانايى يك ملت انجام مىگيرد؛ ولى تهاجم فرهنگى در دوران ضعف يك ملت است. لذا ديديد كه استعمارگران، در آسيا و آفريقا و امريكاى لاتين، هر جا خواستند وارد شوند، قبل از آنكه سياستمداران و سربازان و قزّاقهايشان وارد شوند، ميسيونهاى مسيحى و هيأتهاى تبشيرى مسيحى شان وارد شدند! سرخپوستان و سياهپوستان را اوّل مسيحى كردند، بعد طناب استعمار به گردنشان انداختند. بعد هم از خانه و كاشانهشان، آوارهشان كردند و پدرشان را در آوردند!
در همين ايران ما، به اواخر دوران قاجار نگاه كنيد! ببينيد چقدر كشيش از اروپا راه افتادند و به قصد مسيحى كردن مردم به اينجا آمدند! البته آنها، مثل دزدناشى كه به كاهدان مىزند، نفهميدند براى ترويج مسيحيّت بايد به كجا بروند. آنها موفّق نشدند؛ اما قصدشان اين بود. نمىشود گفت كه سرمايهداران و كمپانيها و غارتگران بين المللى، معتقد به حضرت مسيحند! آنها چه مىشناسند مسيح كيست؟! در محيطهايى كه يك فرهنگ ملىِ مدافع - مدافع حيثيّت خود - وجود دارد، كار اوّل اين است كه آن فرهنگ را از آنها بگيرند. مثل اينكه اگر يك عدّه سرباز بخواهند به يك قلعه مستحكم حمله كنند، كار اوّل اين است كه پاى اين قلعه آب مىاندازند؛ شايد ديوارهايش بريزد. ديوارهاى اين قلعه را، هرطور بتوانند، سست مىكنند. اين، اوّلين كار است. يا اينكه قلعگيان را خواب مىكنند. به قول سعدى كه در آن داستان، در گلستان، مىگويد: «اولين دشمنى كه بر آنها تاخت، خواب بود!» خواب، اوّلين دشمنشان بود. چشمهايشان گرم شد و خوابشان برد. بعد از آنكه اين دشمنِ خودى - كه خواب باشد - از درون خودشان چشمهاى آنها را بست و دستهايشان لمس شد، دشمن آمد دستهاى اينها را بست و هر چه خواست، برداشت و بُرد! در تهاجم فرهنگى، اينگونه عمل مىكنند.
اين تهاجم فرهنگى، از چه وقت شروع شد؟ مشخّصاً از دوران رضاخان شروع شد. البته قبل از او، مقدّمات آن، فراهم شده بود. كارهاى فراوانى شده بود: روشنفكران وابسته، در داخل كشور ما كاشته شده بودند. نمىدانم آيا جوانان نسل ما و نسل انقلابى، تاريخچه اين صدوپنجاه، دويست سال را درست خواندهاند يا نه؟ من همه دغدغهام اين است كه جوان انقلابى امروز، نداند مابعد از چه دورانى، امروز در ايران مشغول چنين حركت عظيمى هستيم. تاريخچه اين صدوپنجاه، دويست سال اخير - از دوران اواسط قاجار به اين طرف؛ از دوران جنگهاى ايران و روس به اين طرف - را بخوانيد و ببينيد چه حوادثى بر اين كشور گذشته است.
يكى از اين حوادث، ايجاد جريان روشنفكرىِ وابسته است. نمىشود بگوييم در ايران روشنفكر نداشتيم. هميشه و در همه عصرها و دورانها، روشنفكرانى بودهاند؛ مردمانى كه جلوتر از زمان خود را مىديدند و بر همين اساس مىانديشيدند و حركت مىكردند. اما غربِ مسلّطِ به فنآورى و علم، روزى كه خواست در ايران، پايگاه تسلّط خودش را مستحكم كند، از راه روشنفكرى وارد شد. از ميرزا ملكم(1)خانها و امثال اينها، تا تقىزاده(2)ها، اين روشنفكرىِ دوران قاجار است كه بيمار متولّد شد.
روشنفكرى ايران، متأسفانه بيمار و وابسته متولّد شد. چند نفرى هم كه آدمهاى سالم و خالصى بودند، گم شدند. بقيه، وابسته بودند. بعضى وابسته به روسيه آن روز - مثلميرزافتحعلىآخوندزاده(3) - يا وابسته به اروپا و غرب - مثلميرزاملكمخان و امثالاينها بودند. اين كارها در داخل ايران شده بود؛ لكن بُردى نداشت. كسى كه به نفع فرهنگ غربى - يعنى درحقيقت، بهنفع سلطه غرب برايران - و به نفع استعمار به وسيله انگليس، در آن روز بزرگترين قدم را برداشت، رضاخان بود. شما ببينيد اين كارها در وضع امروز چقدر رسواست، كه پادشاهى بيايد و يكباره لباس ملى يك كشور را عوض كند! مثلاً شما به هند كه تشريف ببريد يا در اقصى نقاط عالم كه بگرديد، ملتها لباسهاى خودشان را دارند؛ احساس افتخار هم مىكنند؛ احساس سرشكستگى هم نمىكنند. اما اينها آمدند و يكباره گفتند: اين لباس قدغن است! چرا؟ چون با اين لباس، نمىشود عالِم شد! عجب! ما بزرگترين دانشمندانمان - دانشمندان ايرانى كه امروز آثارشان هنوز در اروپا تدريس مىشود - با همين فرهنگ و در همين محيط پرورش يافتند. مگر لباس چه تأثيرى دارد؟ اين چه حرفىاست؟! چنين منطق مسخرهاى را مطرح كردند. لباس يك ملت را عوض كردند. چادر زنان را برداشتند. گفتند: «با چادر نمىشود كه يك زن، عالم و دانشمند شود و در فعّاليت اجتماعى شركت كند.» من سؤال مىكنم: با برداشتن چادر، در كشور ما، چقدر زنان در فعّاليت اجتماعى شركت كردند؟ مگر فرصتى داده شد براى اينكه زنان ما، در دوران رضاخان و پسر رضاخان، در فعّاليتهاى اجتماعى شركت كنند؟! به مردان هم فرصت داده نمىشد؛ به زنان هم فرصت داده نمى شد. آن روز كه زنان ايران وارد فعّاليت اجتماعى شدند و كشور رابا دو دست تواناى خود بلند كردند و مردان اين كشور را به دنبال خودشان به ميدانهاى مبارزه كشاندند، با همان چادر به ميدانها آمدند. چادر چه تأثير منفىاى دارد؟! لباس چه تأثيرى دارد در اينكه مانع شود از فعّاليت يك زن يايك مرد؟! عمده اين است كهاين مرد، دلش چگونه است؛ فكرش چگونه است؛ ايمانش چقدر است؛ روحيهاش چگونه است؛ چه انگيزهاى براى فعاليّت اجتماعى يا علمى، در او گذاشته شده است؟ اين مردِ قلدرِ نادانِ بىسواد - رضاخان - آمد و در اختيار دشمن قرار گرفت. ناگهان لباس اين كشور را عوض كرد؛ بسيارى از سنّتها را عوض كرد؛ دين را ممنوع كرد! كارهايى كرد كه همه شنيدهايد و در دوران پهلويها انجام گرفته است؛ آن هم با قلدرى. او به چهره محبوب غرب - يعنى استعمارگران - تبديل شد.
اين، ربطى به آحاد مردم غرب نداشت. افكار عمومى غرب، از همه اين حرفها بىاطّلاعند. اين، كارِ همان سياستمداران بود. تهاجم از آنجا شروع شد واين تهاجم در دوران جديدِ پهلوى، شكلهاى گوناگونى پيدا كرد. يعنى در دوران بيست؛ سى سال آخر حكومت پهلويها، اين تهاجم، شكلهاى خطرناكترى يافت كه حالا مجالش نيست همه اينها را عرض كنم.
انقلاب اسلامى كه آمد، مثل مشتى به سينه مهاجم خورد؛ او را عقب انداخت و تهاجم را متوقّف كرد. در دورانِ اوّلِ انقلاب، شما ناگهان ديديد كه مردم ما در ظرف مدّت كوتاهى، تغييرات اساسى در خُلقيّات خودشان احساس كردند: گذشت در بينِ مردم زياد شد؛ آز و طمع كم شد؛ همكارى زياد شد؛ گرايش به دين زياد شد؛ اسراف كم شد؛ قناعت زياد شد - فرهنگ اينهاست؛ فرهنگ اسلامى اينهاست - جوان به فكر فعّاليت و كار افتاد، دنبال تلاش رفت؛ خيليها كه به شهرنشينى عادت كرده بودند، به روستاها رفتند؛ گفتند: «بگذار كار كنيم. بگذار توليد كنيم.»؛ شبه كارهايى كه به صورت گياه هرزى در زندگى اقتصادى مردم رشد پيدا كرده بود كم شد. اين، مربوط به يكى دو سال اوّلِ انقلاب بود. اين، مربوط به همان زمانى است كه تلاشِ روزبهروز دشمن براى پاشيدن بذر اخلاقيّاتِ منفى متوقّف شده بود و يك گرايش و يك توجّه به اسلام پيش آمده بود. مجدّداً آن فرهنگ و اخلاق و آداب و خُلقيّات اسلامى كه در خميره مردم ما بود، در آنان زنده شد. البته عميق نبود. عمق، آن زمانى پيدا مىكند كه روى موضوع، چند سالى كار شود. اين فرصت پيش نيامد و آن تهاجم، بتدريج و به مرور، از سرگرفته شد. تهاجم، در اواسط دوران جنگ به وسيله ابزارهاى تبليغى و گفتارهاى غلط و كجانديشانه شروع شد و آن تهنشينها و رسوبهاى ذهنى و روحى خود ما مردم هم در تأثيرگذارىاش مؤثّر بود. امّا باز حرارت جنگ، مانع بود، تا جنگ تمام شد. بعد از جنگ، اين جبهه جديد، به شكل جدّى مشغول كار شد. دشمن با يك محاسبه فهميد كه جمهورى اسلامى را با تهاجم نظامى نمىشود از بين برد. محاسبه قبلى، غلط از آب درآمده بود. ديدند با محاصره اقتصادى همنمىشود. وقتى ملتى را محاصره اقتصادى كنند، اگر آن ملت يك ملت قانع، صبور، متّكى به نفس و متوكّل علىاللَّه باشد، مگر شكست خواهد خورد؟! هرگز شكست نمىخورد! اين را، هم ما در گذرگاههاى تاريخى - درگذشته - تجربه كرديم و هم ملتهاى ديگر تجربه كردهاند. مخصوص ما نيست. ديدند با محاصره اقتصادى هم نمىشود. فهميدند بايد عقبه ما را بمباران كنند. اگر بخواهيم تشبيه كنيم، اين طور است كه وقتى يك گروه نظامى، در جلو با دشمن مشغول جنگ است، غذايش از عقب مىآيد، نيروى تازه نفس از عقب مى آيد، ملزومات از عقب مىآيد، نامه دوستانه از پدر و مادر و ياران از عقب مىآيد. عقبه تا سالم است، اين نيروى در خطّ مقدّم، مىتواند بجنگد. اگر دشمن آمد عقبهها رابمباران كرد؛ غذا از بين رفت، ملزومات ازبين رفت، نيروى تازه نفس ازبين رفت؛ نامه «دست شما درد نكند» از بين رفت، پدر و مادرِ «زهى» و «مرحبا»گو از بين رفت؛ كسى كه در جلو مبارزه مىكند، چطور قدرت مبارزه خواهد داشت؟! دو روز تلاش مىكند؛ ولى از بين خواهد رفت. عقبه ما، در مبارزه ملت ايران با قلدرى استكبار جهانى، عبارت بود از «فرهنگ» ما. منطقه عقبه ما عبارت بود از اخلاق اسلامى، توكّل به خدا، ايمان و علاقه به اسلام. يعنى علاقه آن مادرى كه چهار پسرش شهيد شدهاند و مىگويد من اينها را در راه اسلام دادم، و به اين راضى است. بنده خانوادههايى را ازنزديك ديدهام - يعنى به خانه آنها رفتهام و باپدران و مادران صحبت كردهام. روايت نيست؛ خودم از نزديك ديدهام. - خانوادهاى كه دو پسر داشتند، هر دو شهيد شدند. خانوادهاى كه سه پسر داشتند و هر سه شهيد شدند. اين مگر شوخى است؟! اين مصيبت، مگر قابل تحمّل است؟! اين پدر و مادر بايد از غصّه ديوانه شوند . آن وقت، مادر، كه عواطف جوشانترى هم دارد، با كمال قدرت مىگويد: «مااينها را در راه اسلام داديم، و حرفى نداريم.» عجب!
پس تأثيراسلام اين است! تأثير ايمان به خدا اين است! اين را دشمن فهميد. پدر و مادرى به جوان خود مىگويند «تو هنوز شانزده سالت است، هفده سالت است؛ برو درست رابخوان؛ برو بازيت رابكن؛ لذّتت را ببر. برادرت رفت و شهيد شد.»؛ جوان مىگويد: «نه! من سهم خودم رابايد براى اسلام ادا كنم.» اين، عبارتى است كه ما در وصيتنامههاى شهدا ديدهايم و ازپدران و مادران شهدا و خانوادهها شنيدهايم. اثر اسلام، اين است.
يك روز امام فرمود: «امروز اسلام محتاج كمك شما جوانهاست.» بعدازظهرش بنده به خيابانها آمدم و كارى داشتم. ديدم مثل روزهاى اوّل انقلاب شده و مردم به طرف پاوه در حركتند(4). اين ماجرا و اين صحنه، بارها تا آخر جنگ تكرار شد. هر وقت كه اسم اسلام و فرمان امام به گوش مردم مىرسيد - فرمان امام، فرمان اسلام بود و مردم براى امام به خاطر اسلام اهميت قائل بودند - ناگهان مىديديد اين ملت، به جوش و خروش در مىآيد. جوانان شهر را، ده را، دانشگاه را، بازار را، كار و كسب را، ميدان فوتبال را، همه را رها مىكنند و مىروند. براى چه؟ براى اينكه جانشان رادر معرض خطر مرگ بگذارند! اين شوخى نيست! دشمن كه كور نبود. دشمن اينها را ديد، دشمن اينهارا تحليل كرد و فهميد اين ملت عقبهاى دارد. فهميد تا آن عقبه هست، اين ملت را با محاصره اقتصادى و با محاصره نظامى و يا چه و چه، نمىشود به زانو درآورد. پس، آن عقبه را بايد بمباران كرد؛ فرهنگ او را، اخلاق او را، ايمان او را، ايثار او را، اعتقاد به دين او را، اعتقاد به رهبرى او را، اعتقاد به قرآن و جهاد و شهادت او را؛ اينها را بايد از بين برد. و شروع كرد.
بعد از جنگ، محيط هم مناسب بود. چون كوره گداخته جنگ، جوان را به خود مشغول مىكرد؛ به خود جذب مىكرد و گوشش بهاين حرفها بدهكار نبود. وقتى آن كوره خاموش شد، محيط مناسبى پيش آمد و به طور وسيع شروع به برنامهريزى كردند و ابزارهاى متعدّدى را بهكار گرفتند.
من وقتى به تنوّع ابزارهاى دشمن نگاه مىكنم، مىفهمم چقدر اين قضيه براى اينها اهميت داشت! يكى از كارها اين بود كه جريان ادب و هنر و فرهنگ انقلابى را در كشور تحقير كنند و به انزوا بكشانند. اين يكى از كارهايشان بود. از جمله كارهاى مهمّى كه انقلاب كرده، يكى اين است كه يك عده عنصر فرهنگى و اديب و هنرمند و داراى اقتدار فرهنگى تربيت كرده و بحمداللَّه كم هم نيستند. شعراى زيادى به وجود آمدند؛ داستاننويسان زيادى به وجود آمدند؛ نويسندگان قلمزنِ دقيقِ فارسىنويسِ محكمى به وجود آمدند و بحمداللَّه هستند. از اوّلِ انقلاب تا كنون، سيزده سال گذشته است. شما نگاه كنيد ببينيد كدام سيزده سال در دوران عمر فرهنگى و تاريخى ما، توانسته است شخصيتهاى درجه يك به وجود آورد؟ البته اينها تا شخصيت درجه يك بشوند، هنوز فاصله دارند؛ امّا كسانىكه شخصيت درجه يك بشوند، در اين مجموعهاى كه انقلاب پديد آورده، زيادند. مادرِ ميهن ما، در دوران استبدادهاى اواخر دوران پادشاهى، سِتَرون و عقيم شده بود. حقيقتاً آدمهاى بزرگ، نويسندگان بزرگ، هنرمندان بزرگ، بخصوص در بعضى از رشتههاى هنرى، پرورش پيدا نمىكردند. لكن امروز مىبينيم در ميان بچههاى جوان ما، سينماگران خوب، نمايشنامه نويسان خوب، كارگردانان خوب، شعراى خوب و داستاننويسان خوب، زيادند. انقلاب است كه اين نيروها را آزاد كرد.
يكى از كارهاى دشمن، اين شد كه اين مجموعههاى مؤمن را منزوى كند. جوان، بىتجربه است. به مجرّد اينكه ببيند در يك دستگاه رسمى كشور - مثلاً در يك مركز فرهنگى كشور - دو نفر به او اخم كردند، به او بىاعتنايى كردند، او را تحقير كردند؛ در حركتش اثر مىگذارد و او را كُند مىكند. يا مثلاً وقتى ببيند كه در مجلّاتِ بهاصطلاح ادبى و هنرى كشور، چهرههاى مخالف با اين روش و خط را، بزرگ مىكنند، بر جسته مىكنند، تعريف مىكنند، اين جوان دلش آب مىشود و روحيهاش را از دست مىدهد. وقتى يك فيلمساز، اثرش را به مراكزى مىبرد كه مىتوانند از او استفاده كنند و كارى كنند كه بتواند كارش را ادامه دهد؛ اما با بىاعتنايى به او مىگويند: «نه آقا؛ ما اين را قبول نداريم. اين طورش را قبول نداريم»، و بعد در همان حال ببيند انواع و اقسام كارهايى كه از لحاظ مايههاى هنرى از كار او كمتر است امّا چون مايه اسلامى ندارد مورد قبول آنهاست؛ اين جوان به خودى خود، منزوى و نااميد خواهد شد. من بارها از اعماق جان، قلبم براى اين جوانان مؤمن و انقلابى، سوخته و گداخته است. بارها تأسّف خوردهام كه چرابايد به جوانان به اين خوبى، بىاعتنايى شود!؟ اينها هيچ چيزشان ازآن كسانىكه در جاهايى به عنوان هنرمند معروف شدهاند، كمتر نيست. در بسيارى از امور، از آنها خيلى هم بهترند. اما به اينها بىاعتنايى مىشود. وقتىكه انسان مطلب را به درستى كاوش مىكند، مىبيند سرِ رشته مىرسد به اراده خباثتآميزى در نقطهاى! مسؤولين هم متوجّه نيستند. مسؤولين فرهنگى، مردمان خوبى هستند؛ امّا در سطوح بالا، از كارهايى كه در سطوح متوسط انجام مىگيرد، بىخبرند. لذا، اين جوان، اين مجموعه جوانان و اين جريانها را، نااميد مىكنند.
از جمله روشهاى ديگرى كه دشمنان در مجامع جهانى بهكار زدند، اين است - من اين را، واقعاً احساس مىكنم و از آن دردهاى خاموش است. انسان دوست مىدارد اين چيزها را همه مردم، به وضوح بفهمند - كه وقتى فيلم يا آثار و فرآوردههاى هنرى ايران مطرح مىشود، كارى كه نشان از همين روحيّات انقلابى در آن باشد، مورد بىاعتنايى قرار مىگيرد! اين مجمع جهانى، مثلاً و به ظاهر، يك مجمع غيرسياسى است؛ امّا باطن قضيه، اينطور نيست. شما ديدهايد مجامع جهانى چه مىكنند! ديديد شوراى امنيت و سازمان ملل، با بوسنى هرزگوين چه كردند! ديديد سازمان «ايكائو»، در قضيه هواپيماى ما - كه امريكا آن را ساقط كرد(5) - چه كرد. امريكاييها خودشان گزارش دادند و گفتند «گزارش ايكائو با همكارى ارتش امريكا تهيه شد»! خوب، «ايكائو» مثلاً يك سازمان بىطرف بين المللى است. اگر آن روز ما مىگفتيم «ايكائو اين گزارش را مغرضانه نوشته است»، يك عدّه مىگفتند: «شما خيلى بدبين هستيد. شما هم ديگر شورش را در آوردهايد! ايكائو يك سازمان بىطرف است. به امريكا و شما چه كار دارد!» بفرماييد! حالا سه، چهار سال گذشته، خود امريكاييها اعتراف كردند و گفتند كه گزارش سازمان «ايكائو» را، ارتش امريكا تنظيم كرده است و خلاصه اينكه، امريكا در انداختن ايرباس ايرانى، مقصّر نيست! مجامع جهانى، اينگونهاند.
يكى ديگر از اين سازمانها، اسمش «عفو بينالملل» است. علىالظّاهر هم، هيچ انگيزه سياسىاى - مثلاً، ضدّيتى با فلان و فلان - ندارد. حالا عفو بينالملل را خفقان گرفته است! در بوسنى هرزگوين چندين هزار مسلمان را مىكشند و مثل برگ خزان روى زمين مىريزند، اينها اصلاً پيدايشان نيست؛ امّا وقتى ما يك جاسوسِ خبيث و يك خبرچينِ بدجنس را مىگيريم و حكم اعدام - كه بسيار كمتر و كوچكتر از جنايات او به اين ملت است - برايش صادر مىشود، عفو بينالملل، دنيا را روى سرش مىگذارد كه در ايران، چنين و چنان كردند! اينها بىطرفند؟! اينها غير سياسىاند؟!
عين همين قضيه را، اين مجامع هنرىِ جهانى، با فيلمهاى ما، با نمايشنامههاى ما، با كارهاى ويژه كودك ما و موارد ديگر دارند. چطور كسى مىتواند چشمش را روى هم بگذارد و بگويد «اينها غيرسياسىاند»؟! چرا در همه اين مواردى كه اينها جايزه دادند، يك مورد اثر انقلابى وجود ندارد؟! ما فيلم انقلابى نداريم؟! ما شعر انقلابى نداريم؟! ما نمايشنامه انقلابى نداريم؟! اين همه فرآوردههاى انقلابى كه جوانان ما درست كردند، هيچ كدام ارزش هنرى ندارد؟! بنده احتمال مىدهم اگر رويشان بشود، جايزه نوبل را هم حاضرند به يكى از همين عناصر ضدّاسلامى و ضدّانقلابى بدهند؛ براى اينكه آنها را در دنيا بزرگ كنند؛ براى اينكه عناصر انقلابى را منزوى كنند! اين، تهاجم فرهنگى نيست؟!
تهاجم فرهنگى، مثل خودِ كار فرهنگى، اقدامِ آرام و بى سر و صدايى است. يكى از راههاى تهاجم فرهنگى، اين بوده است كه سعى كنند جوانان مؤمن را از پايبنديهاى متعصّبانه به ايمان، كه همان عواملى است كه يك تمدّن را نگه مىدارد، منصرف كنند. همان كارى را كه در اندلس، در قرنهاى گذشته كردند. يعنى جوانان را در عالم، به فساد و شهوترانى و ميگسارى و اين چيزها مشغول كردند. اين كار، حالا هم انجام مىگيرد. من بارها گفتهام: عدّهاى وقتى در خيابان نگاه مىكنند و زنانى را مىبينند كه حجابشان قدرى ناجور است، دلشان خون مىشود. بله؛ اين كارِ بدى است. اما كارِ بد اصلى، اين نيست. كارِ بد اصلى آن است كه شما در كوچه و خيابان نمىبينيد! كسى به كسى گفت: «چه كارمىكنى؟» گفت: «دهل مىزنم.» گفت: «چرا صداى دهلت در نمىآيد؟» گفت: «فردا صداى دهل من درمىآيد!» صداى فروريختن ايمان و اعتقاد ناشى از تهاجم پنهانى و زيرزيركى دشمن - اگر شما ملت و عناصر فرهنگى بيدار نباشيد - خداى نخواسته، آن وقتى درمىآيد كه ديگر قابل علاج نيست! جوان جبهه رفته ما را اگر محاصره كردند؛ اگر اوّل يك ويدئو در اختيارش گذاشتند و بعد او را به تماشاى فيلمهاى جنسىِ وقيح وادار كردند؛ شهوت او را تحريك كردند و بعد او را به چند مجلس كشاندند، چه خواهد شد؟! وقتى تشكيلاتى وجود داشته باشد، جوان را در اوج نيروى جوانى، فاسد مىكنند. و حالا دشمن اين كار رامىكند.
من از شهرستانها خبر دارم. از شهرهاى مختلف كشور خبر دارم. خبرهاى آنچنانى رابه ما مىدهند. روز و شبى نيست كه ما، از اينگونه خبرها نشنويم. اين كارها را چه كسى مىكند؟ دشمن! جوان، دچار شهوترانى مىشود و ايمان خودش را از دست مىدهد. در اوايل كار، حتى همان جوان گريه مىكند؛ امّا بتدريج او را همينطور مىبرند. بچه مدرسهايهاى ما را، دبيرستانيهاى ما را، حتى بچههاى مدارس راهنمايى ما را، همينطور فاسد مىكنند. افرادى را پيدا مىكنند كه مواد مخدّر و عكسهاى ناجور به مدرسه مىبرند. من مىخواهم از شما سؤال كنم: اگر مدير مدرسهاى، نسبت به فاسد شدن پانصد يا ششصد يا هزار نوجوانى كه به دست او سپردهاند، حسّاس بود و گوش كسى را كه وسيله دشمن قرار گرفته و داخل آن مدرسه هروئين آورده، پيچاند، مابايد به اين مدير مدرسه چه بگوييم؟ بگوييم: «آقا، شمابرخلاف آزادى عمل كردى؟ اين چه روشى است؟ شما ضدّآزادى هستى؟!» اين حرف درست است؟ اين درست است كه به مدير يك مدرسه كه مىگويد «هزارتا جوان را دست من سپردهاند؛ من نمى خواهم فردا اينها را هروئينى تحويل مادران و پدرشان بدهم» بگويند: «نخير! شما بايد اجازه بدهى خودشان انتخاب كنند! هر كس نخواست، خودش نكِشد! تو برو در مضرّات هروئين حرف بزن!» اين، يك بخشى از تهاجم فرهنگى است. نظام اسلامى را متّهم مىكنند كه «اين مرام، نظامىاست و آزادى نمىدهد.» چطور ما آزادى نمىدهيم؟! شما در كدام كشور، اين همه مجلّه و روزنامه و مطبوعات سراغ داريد؟ اينها همهاش مال دولت است؟ روزنامههاى رسمى كشور، علناً و صريحاً، سياستهاى دولت را زير سؤال مىبرند و از آن انتقاد مىكنند. دولت هم باكمال بزرگوارى گوش مىكند و جواب مىدهد. اكنون در ايران مجلّاتى به چاپ مىرسند كه اگر كسى مختصر آشنايىاى با عناصر فرهنگى كشور از زمان گذشته داشته باشد و بداند هنرمندانِ شاهنشاهى چه كسانى هستند؛ قلم زنانِ شاهنشاهى چه كسانى هستند؛ مخلصين و چاكران دستگاههاى شاهنشاهى چه كسانى هستند؛ مرعوبين دشمنان چه كسانى هستند؛ امريكايى دوستان چه كسانى هستند؛ مىداند كه اين مجلّات از كجاها پولش مىآيد! قابل حدس هست. ما هم بىخبر نيستيم. بنده هم بىخبر نيستم؛ دستگاه هم بىخبر نيست. اينها چاپ مىشوند؛ كارى هم به كارشان نداريم. ما از اينكه مجلّهاى چهار كلمه حرف بنويسد، واهمهاى نداريم! ماهم مىنويسيم.
آزادى مطبوعات، آن مقدارى كه در ايران هست، در كشورهاى ديگر نيست. دستگاه، در ايران، در زمينه آزادى مطبوعات، مظلوم است. دليلش هم اين است كه به اين آقا آزادى داده شده؛ آن وقت آمده است مجلّهاى را، روزنامهاى را، پر كرده از انتقاد به دستگاه و در اين انتقادها، مكرّر، مثل ترجيعبند، تكرار كرده كه «به ما آزادى نمىدهند؛ به ما آزادى نمىدهند!» اگر آزادى نيست، شما چطور اينها را نوشتهايد؟! امروز در اين كشور، چه كسى را سيخ داغ كردهاند كه «شما چرا فلان مطلب را نوشتيد؟ چرا فلان روزنامه را منتشر كرديد؟» بله؛ اگر كسى مجرم مطبوعاتى باشد - هركس مىخواهد، باشد - مجرم، مجرم است. هر كس جرمى را كه قانون به عنوان جرم معيّن كرده مرتكب شود، البته مجازات خواهد شد. يكى از مجازاتها كه هم در قانون پيشبينى شده، تعطيل روزنامهاى است كه آن جرم در آن منعكس شده است. اين، بحث ديگرى است. لكن در حرف زدن، آزادى هست. همين كه دستگاه حسّاس باشد، اين را به عنوان اينكه «آزادى نيست»، مىكوبند! توقّع دشمن اين است كه قلمزنانِ جريان فرهنگى وابسته به استكبار، هرچه مىخواهند بنويسند و قلمزنانِ طرفدار نظام و جناح و جريان اسلامى، به آنها جواب ندهند! توقّعشان اين است! اگر جواب دادند، مىگويند: «آزادى نيست. شما ما را مرعوب كرديد!» اين، آن فضايى است كه دشمن به وجود مىآورد. يك عده سادهلوحند كه فريب مىخورند. خيليها هستند كه بدون غرض، در جريان ملايم با جريان دشمن قرار مىگيرند؛ بدون اينكه بفهمند كه چه مىگويند و چه مىكنند.
من از همه اين حرفها، يك جمله رامىخواهم نتيجه بگيرم. امروز كه مىآمدم صحبت كنم، با خودم فكر كردم: اگر يك مطلب را بتوانم به شما برادران و خواهران عزيز عرض كنم، حرف خودم را زدهام. آن مطلب اين است كه در مقابل تهاجم، عناصرِ مؤمنِ خودى مىتوانند بايستند. عناصر مؤمنِ خودى را، هرجا كه هستند، گرامى بداريد. حرف من اين است. من به مسؤولين فرهنگى كشور، از وزارت آموزش و پرورش تا وزارت ارشاداسلامى، تا سازمان تبليغات اسلامى، تابقيه مؤسّسات و بنگاههاى فرهنگى كشور، عرض مىكنم: به عناصر خودى تكيه كنيد. منظور من اين نيست كه اگر كسى، جوان انقلابى نيست، دستش را بگيريد بگذاريدش بيرون؛ نه. چه كسى چنين چيزى را مىگويد؟ اصلاً منطق اسلام كه اين نيست؛ منطق انقلاب كه اين نيست. ميدان بدهيد. به همه ميدان بدهيد. هركس كه مىخواهد براى اين ملت كار كند، كار كند. من مىگويم اجازه منزوى شدنِ عناصر خودى را ندهيد.
اگر روزى دشمنى به كشورى حمله نظامى كند. چه كسى در مقابلش مىايستد؟ كسى كه از همه به سرزمين خود علاقهمندتر است؛ به ملت خود علاقهمندتر است؛ به زخارف دنيوى بىعلاقهتر است؛ احساس مسؤوليت بيشترى مىكند و متعهّدتر است. چنين كسى مىرود دفاع مىكند. شما ديديد كه در دوران جنگ، چه كسانى رفتند دفاع كردند. عمده ميدان ما را، بسيج پركرد. بسيج يعنى همين؛ يعنى عنصر مؤمنِ انقلابىِ علاقهمند به سرنوشت ميهن، علاقهمند به سرنوشت كشور و يك فرد فداكار. رفت وسط ميدان و با فداكارى، دشمن را به زانو درآورد.
در زمينه فرهنگى نيز همينطور است. آن عنصرى كه وابسته به دستگاه شاهنشاهى است ودلش به ياد آن روزها مىتپد، نمىآيد از نظام و فرهنگ اسلامى دفاع كند. چرا ما بايد غافل باشيم؟! كسى از فرهنگ اسلامى و حيثيّت و موجوديّت اين ملت دفاع مىكند و در مقابل تهاجم دشمن مىايستد كه دلش در هواى اسلام بتپد و اسلام و ايران را دوست بدارد. عدّهاى كه دين ندارند، ميهن دوستى هم ندارند؛ ايران را هم قبول ندارند. كسى كه سلطه امريكا را براى ايران بپسندد وتشويق كند، ميهن دوست نيست. كسانى كه براى دخالت امريكاييها براى آن خانمى(6) كه در نيكاراگوئه با انتخابات امريكايى بر سركار آمد، كف زدند، معناى كارشان چيست؟ از اينجا، به كسانى كه در نيكاراگوئه تسليم تحميل امريكاييها شدند، «زهى» و «مرحبا» گفتند! اينها دل در گرو امريكا ندارند؟! اينها با اين قلم زهرآگينشان مىآيند در مقابل تهاجم دشمن، از فرهنگ ملى و اسلامى و ايرانى دفاع كنند؟! معلوم است كه نمىكنند! معلوم است كه اين، ستونِ پنجم دشمن است! اين، براى دشمن كار مىكند. اين، از خدا مىخواهد كه امريكاييها برگردند! از خدا مىخواهد كه نظام وابسته به امريكا و استكبار و گردن كلفتها برگردد. اين، براى نظام اسلامى كار خواهد كرد؟ تلاش خواهد كرد؟ معلوم است كه نه! اين، حقيقت روشنى است. شما كه در صداو سيما مسؤول امور هستيد بايد مواظب اين مطلب باشيد. شما كه در روزنامهها مسؤول امور هستيد، بايد مواظب اين مطلب باشيد. شما كه در سازمان تبليغات يا در وزارت ارشاد، يادر آموزشوپروررش، يادر آموزشعالى و يا در مؤسّسات فرهنگى گوناگون مسؤول امور هستيد، بايد مراقب اين قضيه باشيد. البته همه مسؤولند. منظورم از مسؤول، رئيس نيست. «كلكم راع وكلكم مسؤول عن رعيته(7).» همه مسؤولند. مراقب اين معنا باشيد.
اين ملت، براى اينكه حيثيّتش و كيان حقيقى و انسانى و اسلامى و انقلابى و فرهنگ ملىاش حفظ شود، احتياج به مجاهدت و مقاومت و ايستادگى در مقابل تهاجم دشمن و تهاجم كردن به نقاط ضعف دشمن دارد. اين را خوديها مىتوانند بكنند. من حرفم فقط همين است. من مىگويم: اگر مىخواهيد هنر اين كشور رشد و اعتلا پيدا كند، به هنرمند جوانِ مؤمن تكيه كنيد. او مىتواند از اسلام و از انقلاب و از اين كشور دفاع كند. و الّا آن كارگردان يا تهيه كنندهاى كه وقتى فيلم را مىسازد، از پيش فكر مىكند كه «اين نكته را در اين فيلم خواهم گنجاند، تا يكى از پايههاى اعتقادى اين نظام را هدف قراردهم» كه از اسلام و انقلاب دفاع نمىكند! بازبان خاص فيلم و با همان شكلى كه در فيلم امكان دارد، كار خودش را انجام مىدهد. يعنى اكتفا نمىكند به اينكه به انقلاب كمك نكند. فيلم مىسازد براى اينكه به انقلاب حمله كند! از اوّل كه اين فيلم را مىسازد، يا اين داستان را مىنويسد، هدفش اين است كه كارايى نظام اسلامى را زير سؤال ببرد و بگويد: «اين نظام اسلامى، كارايى ندارد.» از اوّلى كه اين مقاله را مىنويسد يا اين اثر هنرى را توليد مىكند، هدفش اين است كه نشان دهد اين دولت كارايى ندارد؛ توان اداره ندارد. اين، درحال خدمت به مصالح اين كشور است يا درحال خيانت؟ به اين مىشود تكيه كرد؟! معلوم است كه نمىشود تكيه كرد! ما البته تصميم نگرفتهايم كسانى را كه خيال كردهايم خدمت نمىكنند يا خيانت مىكنند، يكىيكى به قانون معرفى كنيم؛ نه. هنوز خيلى كارها در اين كشور در زمينه فرهنگى وجود دارد كه بايد انجام گيرد. منظورم اين است كه در محيطهاى فرهنگى، به نيروهاى مؤمن تكيه شود. اينها سدّى در مقابل تهاجم فرهنگى هستند.
اميدواريم خداى متعال به شما و به جوانان مؤمن و خوب و صالح و سالم ما توفيق دهد واين جوانان، از نامساعد بودن بعضى از زمينهها، مأيوس نشوند. راه صحيح و راه انقلاب و راه انجامِ خدمت را انشاءاللَّه ادامه دهند، و فرهنگ و هنر و ادبيات اين كشور را انشاءاللَّه باور كنند.
والسّلام عليكمورحمهاللَّه وبركاته.
1) پرنس ملكمخان ناظمالدوله ارمنى (1326 ه ق - 1249 ه ق )
2) سيدحسن تقىزاده
3) ميرزا فتحعلى آخوندزاده (1295 ه ق - 1226 ه ق)
4) يكى از شهرهاى كردستان كه مدتى صحنه درگيرى با ضدّانقلاب بود.
5) اشاره به سرنگونى هواپيماى ايرباس ايران توسط ناو امريكايى در خليج فارس (12 تيرماه 1367)
6) مقصود معظمٌ له «خانم ويولتا چامورو» است كه پس از «دانيل اورتگا» كه از جبهه آزاديبخشِ ساندينستها به قدرت رسيده بود، در سال 1990 در انتخاباتى امريكايى به قدرت رسيد و تا سال 1997 رئيس جمهور بود.
7) بحار الانوار: ج 75، ص 38